ولی من چطور می توانم ثبت نام همسریابی نازیار پیغام را به او برسانم؟
به سر سیگونیاک چه آمده است؟ آیا الان او کجاست؟ آیا هنوز به من فکر می کند و مانند قدیم مرا دوست دارد یا خیر؟ ولی من می دانم که او مرا دوست دارد و پیوسته تا وقتی که زنده است به من وفادار خواهد ماند. سامانه همسریابی نازیار سردار شجاع و حامی همیشگی من. من می توانم تصور کنم که او به قلعه نیمه خراب خود باز گشته است و چون تصور می کند که برادر مرا کشته است جرات این که به من نزدیک شود ندارد. معتبرترین سایت همسریابی مشکل بزرگی ست که من و او را از هم جدا کرده است. در غیر این صورت من شکی ندارم که برای دیدن من به اینجا می آمد و یا حداقل برای من نامه ای می نوشت. شاید هم بهتر باشد که من خودم برای او پیغام بفرستم که والومبروز زنده و حالش هم خوب است. ولی من چطور می توانم ثبت نام همسریابی نازیار پیغام را به او برسانم؟ یک خانم با حیا نبایستی طوری رفتار کند که مشخص شود که میل دارد عاشق غایب خود را نزد خود بیاورد. من چقدر آرزو می کردم که ای کاش ثبت نام همسریابی نازیار وقایع اتفاق نیافتاده بود و من سر کار قبلی در کنار دوستان و همکارانم بودم.
درست است که هنرپیشه گمنامی بودم ولی اقلا می توانستم مردی را که دوست دارم هر روز ببینم و از مصاحبت چنین مرد برجسته و شریف لذت ببرم. علی رغم تمام لطف و محبتی که پدر بزرگوارم در حق من انجام می دهد من در سامانه همسریابی نازیار قلعه باشکوه احساس تنهایی می کنم. اگر اقلا والومبروز اینجا بود من اینقدر تنها نبودم ولی او هم برای مدتی مدید از اینجا رفته است. من نمی دانم که وقتی که او از اینجا می رفت به من گفت به امید دیدار و من از کاری که او خواهد کرد خیلی خوشحال خواهم شد، چه معنی دارد؟
بعضی وقت ها فکر می کنم که من می توانم بفهمم که او چه می خواست بگوید ولی میل ندارم که خودم را با افکار واهی خوشحال کنم. اگر این کار را بکنم و بعدا ثابت شود که اشتباه کرده بودم درد و رنجی که عارض من خوهاد شد به مراتب بیشتر خواهد بود. ولی اگر معتبرترین سایت همسریابی فکر حقیقت داشته باشد... من از خوشحالی دیوانه خواهم شد. کنتس دو لینوی جوان طوری در آدرس جدید سایت همسریابی نازیار افکار مستغرق شده بود که ورود یک مستخدم را ندید. مستتخدم تعظیمی کرد و گفت که عالی جناب دوک دو والومبروز هم اکنون وارد قلعه شده و میل دارند به حضور مادموازل لا کنتس شرفیاب شوند. کنتس که هم خوشحال و هم متعجب شده بود جواب داد:
" حتما... من از دیدن ایشان خوشحال خواهم شد. از ایشان خواهش کنید که بدون معطلی به اینجا بیایند. "
به جای ثبت نام همسریابی نازیار
چند دقیقه بعد که برای ایزابل مانند چند ساعت گذشت دوک جوان سرزنده و خوشحال با چشمانی که از شادی می درخشید در آستانه در ظاهر شد. او کلاه بزرگ خود را از سر برداشت و به یک طرف انداخت و مستقیم به طرف خواهرش رفته و دست زیبای او را گرفت و به لبانش نزدیک کرد و سپس گفت:
" ایزابل عزیز من... من چقدر خوشحالم که بار دیگر ترا می بینم. من مجبور شدم که بیشتر از آن چه فکر می کردم دور از تو بمانم. من عادت کرده بودم که هر روز با تو باشم و برای من دور از تو خیلی سخت بود. ولی من کاری را بایستی انجام می دادم که مورد نظر تو بود و انجام آن به طول انجامید. ولی در تمام مدت امید من این بود که کاری کنم که ترا خرسند گردانم. سامانه همسریابی نازیار فکر بود که به من قوت قلب می داد.
ایزابل جواب داد:
چیزی که بیشتر از همه مرا خوشحال می کرد این بود که تو در اینجا با من و پدر می ماندی و اجازه می دادی که ما از تو مراقبت کنیم. به جای ثبت نام همسریابی نازیار کار تو با عجله از این جا رفتی آن هم وقتی که زخم تو کاملا خوب نشده بود. رفتن برای انجام کاری که حتی دلیل آن را به من بگفته بودی.
والومبروز در حالی که می خندید گفت:
آیا من واقعا مجروح و مریض بودم؟ من اصلا در مورد آدرس جدید سایت همسریابی نازیار جراحت چیزی بخاطر نمی آورم. من در تمام زندگیم از سامانه همسریابی نازیار لحظه بهتر نبوده ام. معتبرترین سایت همسریابی کاری را هم که بایستی انجام می دادم برای من منفعت زیادی داشته است. ولی تو خواهر عزیز من... خیلی سر حال به نظر نمیرسی و بدتر از موقعی هستی که من اینجا را ترک کردم. تو لاغر تر و رنگ پریده تر شده ای. مشکل چیست؟ من این طور فکر می کنم که زندگی در آدرس جدید سایت همسریابی نازیار قلعه حوصله ترا سر برده است. تنهایی و گوشه گیری چیزی نیست که یک زن زیبا و جوان طلب کند خواندن کتاب و گلدوزی وقت تلف کردن است.