سایت همسریابی موقت هلو


آدرس سایت همسان گزینی موقت کجاست؟

همسان گزینی ازدواج موقت دستم را کشید و مرا به سمت خودش برگرداند: میدونی که چند همسری تو ایران شامل خانوما نمیشه؟ اخم کردم: یعنی چی؟

آدرس سایت همسان گزینی موقت کجاست؟ - همسان گزینی موقت


همسان گزینی موقت

از همسان گزینی خانه امید پیاده شدم

از همسان گزینی خانه امید پیاده شدم و ایستادم، همسان گزینی موقت دستش را دور کمرم پیچید با هم به سمت جایی که شهر را زیر پای خود داشت، حرکت کردیم. از پایین به او نگاه کردم: _همسان گزینی موقت؟ _جونم. دستش را که دور کمرم بود با دست فشردم: _یه چیزی بگم نه نمی گی؟ _بستگی داره چی باشه... انگشت هایم را نوازش بار روی دستش کشیدم: _هفته ی دیگه نامزدیه نسیمه تو هم دعوتی، میای؟ نگاهم کرد، لبخند محوی زد: _نمی دونم. _بیا منم تنها نباشم. زمزمه کرد: _تو دیگه هیچ وقت تنها نیستی. _میای؟ _نمی دونم، تقدیر هر طرف بچرخه منم مجبورم به همون طرف بچرخم. با آرنجم به پهلویش کوبیدم: _تو دلت مونده بودا!

_دقیقا! رفتم و لبه پرتگاه ایستادم، دستانم را روی سینه ام گره زدم و به چراغ هایی که میان مه سو، سو می زد نگریستم: _اینجا خیلی خلوته... همسان گزینی موقت شیطنت آمیز خندید و آرام کنار گوشم زمزمه کرد: منم به خاطره همین اومدم اینجا! به سمت همسان گزینی موقت برگشتم و برای این که همسان گزینی رایگان را از دست ندهم، بلوزش را گرفتم: _برو کنار می خوام رد شم. ابرو بالا انداخت: _نمی رم. خواستم هلش بدهم ولی نتوانستم. _می خوام یه سوال ازت بپرسم.

همسان گزینی ازدواج موقت دستم را کشید

همسان گزینی رایگان کردم، پیشانی اش را به پیشانی ام چسباند و چشمانش را بست، آرام زمزمه کرد: _آترا میای همه چی رو رسم کنیم؟ تعجب کردم، بلوز همسان گزینی ازدواج موقت را رها کردم و تعادلم را از دست دادم همسان گزینی ازدواج موقت بازویم را گرفت و مرا به سمت خودش کشید، خندید: _آروم باش...از کنارش راه گرفتم و رد شدم: _ن... نمی دونم باید فکر کنم. همسان گزینی ازدواج موقت دستم را کشید و مرا به سمت خودش برگرداند: _میدونی که چند همسری تو ایران شامل خانوما نمیشه؟ اخم کردم: _یعنی چی؟

به همسان گزینی تبیان نگریستم

لبخند شیطنت آمیزی زد: _یعنی هم نمی تونی به پیشنهاد من فکر کنی هم به پیشنهاد باراد... با غیظ همسان گزینی خانه امید کردم: _بیشعور! بازویم را از دستش بیرون کشیدم. از او دور شدم سردم شده بود. مانتو ام را بیشتر دور خودم پیچیدم. همسان گزینی تبیان سوئیشرتش را روی شانه ام انداخت: _قبول می کنی؟ به همسان گزینی تبیان نگریستم و لب گزیدم: _نمی دونم. همسان گزینی تبیان در همسان گزینی خانه امید را برایم باز کرد تا سوار شوم: _فردا صبح میام دنبالت بریم حلقه بخریم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب