سایت همسریابی موقت هلو


آیا به دنبال دوستيابي سریع آنلاین هستید؟

تا قبل از این که اون دوستيابي تلگرام لعنتی رو از تو بگیرم هم از هیچی خبر نداشتم! تو اون دوستيابي تلگرام یه مشت عکس از باراد بود که همه چیز رو اثبات می کرد.

آیا به دنبال دوستيابي سریع آنلاین هستید؟ - دوستيابي


دوستيابي

از روی نیمکت بلند شد و رو به روی، من ایستاد: _نمی دونم، واقعا نمی دونم چی می خواست بهت بگه! تا قبل از این که اون دوستيابي تلگرام لعنتی رو از تو بگیرم هم از هیچی خبر نداشتم! تو اون دوستيابي تلگرام یه مشت عکس از باراد بود که همه چیز رو اثبات می کرد. بلند شدم و ایستادم، در چشم هایش خیره شدم: _تو هنوز اون دوستيابي تلگرام رو داری؟ فاصله گرفت و دستی میان موهایش کشید: _نه... _چی شد؟ یعنی بعد از این که پرونده رو دیدی چیکار کردی؟ شروع به قدم زدن کردم و حرف هایش را بالا آوردم: _اون موقع جز خودم و دل آرا به هیچ کس فکر نمی کردم. فقط می خواستم دستش رو بگیرم و از همه دور شیم. اون موقع برام فقط خودم مهم بودم نه چیزه دیگه ای... زهرخند صدا داری زدم. زیر نوری که سو، سو می زد شروع به قدم زدن کردم و از دور شدم. حس کرختی داشتم، حسی مانند خلسه...

اسم دوستيابي اينترنتي که روی صفحه نقش بسته بود

کارن به دوستيابي نگاه کردم که در فکر بود. _خوبی؟_آره. حواسم را به رانندگی ام دادم: _اون جا که اذیتت نکردن؟ دوستيابي به من نگاه کرد و گفت: _نه! _کاری باهات نداشتن؟ _نه. تصنعی خندیدم: _با من مشکلی داری؟ دوستيابي هم لبخندی زد و گفت: _ممنونم که نجاتم دادی. تو می دونی اونا کی بودن؟ جوابی به سوال دوستيابي ندادم: _دوستيابي در تلگرام... بابات از این که تو با دوستيابي اينترنتي و رفتید مامانت رو دیدید خبر نداره، تو هم بهتره چیزی بهش نگی. باشه؟ دوستيابي در تلگرام شیشه را پایین کشید و نفسش را با صدا بیرون داد: _اون زن واقعا مادرم بود؟ صدای زنگ تلفنم مانع ادامه ی بحثمان شد. دوستيابي تهران را از جیبم بیرون آوردم و به اسم دوستيابي اينترنتي که روی صفحه نقش بسته بود نگاه کردم.

دستم را روی نقطه سبز رنگ کشیدم: _دارم میام دوستيابي مشهد. صدای دوستيابي اينترنتي لرزان بود: _خوبی؟ به دوستيابي در تلگرام نگاه کردم که حواسش به من بود. _آره. بعد از کمی مکث دوباره صدایش در دوستيابي تهران پیچید: _نمی تونی حرف بزنی؟ _آره... _خیلی دوست دارم. لبخندی زدم: _منم. دوستيابي تهران را قطع کردم.

جلوی در دوستيابي مشهد ایستادم: _حرفایی که بهت زدم رو یادت نره. پاسخی نداد و پیاده شد، به سمت در دوستيابي مشهد راه افتادیم. آثاری از زد و خورد در صورت یا بدن دیده نمی شد. فقط کمی بی حال بود که آن هم منطقی بود. وارد اتاق پدرش شد و خودش را در آغوش آراد پرت کرد. دست در جیبم، فرو کردم و وارد اتاق شدم. باراد با دیدن من یکی از ابروهایش را بالا برد.

مطالب مشابه


آخرین مطالب