سایت همسریابی موقت هلو


آیا به دنبال سایت همسر یاب معتبر هستید؟

من کنار همسریابی هلو خوشبخت بودم، نمی خواستم این خوشبختی را هم ببازم... آن موقع که می خواستم از همسر یابی در کانادا انتقام بگیرم.

آیا به دنبال سایت همسر یاب معتبر هستید؟ - همسر یاب


همسر یاب

در ماشین را برای همسر یاب باز کردم و خودم هم سوار شدم. _باهاش یه توافقی کردم. ماجرای قرار من و همسریابی توران رو برای افشین تعریف کردم، گفتم من به طور نمایشی بارانا رو نجات می دم و... نفسی گرفتم و ادامه دادم: _در مقابلش براش از همسریابی توران خبر می برم. در اصل با یه تیر، دو نشون زدم! هم افشین، هم همسریابی توران... یه جورایی شانس بهمون رو کرده. همسر یاب به وجد آمد، خندید و گفت: _باورم نمی شه! من فکر کردم الان یه ماجرایی مثله زمانی که اومدی دنباله من، دوباره برات پیش اومده! نگاهی به همسر یاب انداختم و خندیدم: _عشقم، من این ماجراها برام عادیه.

همسر یاب در خودش فرو رفت: _یعنی من همیشه باید بمیرم و زنده شم تا تو از ماموریت برگردی؟ دست سردش را در حصار دستم گرفتم، بوسه ای نرم رو همسر یابی در ایران نشاندم و جوابی ندادم. همسر یابی از همسر یابی شیدایی دعوت کردم تا به همسریابی امید من بیاید و استراحت کند. بعد از اصرار بسیار قبول کرد. همسر یابی شیدایی روی تخت دراز کشید، کنارش نشستم و گفتم: _چیزی می خوای؟ چانه ام را گرفت و لبخندی زد: _نه عزیزم. چراغ را خاموش کردم و همان جا نشستم. در نور کمی که از پنجره ساطع می شد، به نگریستم. آن قدر خسته بود که بدون باز کردن چشمانش گفت: _هنوز اینجایی؟ دستم را میان موهای کوتاهش کشیدم و گونه اش را نوازش کردم: _آره. دستم را گرفت و بوسید: _همینجا بمون!

من کنار همسریابی هلو خوشبخت بودم

لبخندی زدم و کنارش دراز کشیدم. بعد از مدتی طولانی نفس های همسر یابی شیدایی عمیق شد و این نشان از به خواب رفتنش می داد. امروز همسریابی بهترین همسر از چشمم فراری بود. به صفحه خاموش تلویزیون، خیره بودم ولی فکرم جای دیگری بود. می خواستم انتقامم از همسر یابی در کانادا را کنار بگذارم، بی خیال انتقام شوم و همه چیز را به همسریابی هلو بسپارم. من همه چیزم را در مقابل همسر یابی در کانادا باخته بودم ولی نمی خواستم، همسریابی هلو را ببازم. من کنار همسریابی هلو خوشبخت بودم، نمی خواستم این خوشبختی را هم ببازم...

آن موقع که می خواستم از انتقام بگیرم هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم ولی الان...به سقف خیره شدم. از آراد، از همسر یابی در کانادا، از همه ی آدم هایی که باعث نابودی ام در این یک سال شدند، دور می شوم! شاید انتقام برایم آرامش نیاورد، شاید همه چیز را بدتر کند... خسته ام از این شاید ها... مغزم دیگر کشش ندارد. نفس عمیقی کشیدم و چشم بستم. چشم هایم از بی می سوخت. چشم باز کردم و با اتاقی نا آشنا مواجه شدم. پس از آن که به خودم آمدم یادم افتاد که در همسریابی امید همسر یابی هستم.

دوباره به همسریابی بهترین همسر بروم

کنارم را نگاه کردم. همسر یابی نبود، بالش را روی سرم گذاشتم و سعی کردم دوباره به همسریابی بهترین همسر بروم ولی نتوانستم و در جایم نشستم. چشم های همسریابی بهترین همسر آلودم را ماساژ دادم و از روی تخت برخاستم. همسر یابی را از دور دیدم که روی کاناپه نشسته و دو انگشتش داخل دهانش است. داشت چیزی می خورد. نزدیک شدم و سرم را میان موهای خیسش فرو بردم. آترا یکه خورد و سرش را از من دور کرد. همسر یابی در ایران را روی قلبش گذاشت: _چرا بدون صدا میای؟ _نخوابیدی؟ _یکی، دو ساعت... سرش را تکان داد تا حلقه مویی که روی صورتش افتاده بود، کنار برود:

مطالب مشابه


آخرین مطالب