تو که چند لحظه پیش از فکر تصادف داشتی سکته می زدی حالا چی شده که می خوای خودتو پرت کنی پایین این کارخیلی بهتر از تحمل کردن توئه آرام گفت: جواب سوالمو بده تا ساکت بشم سایه سکوت کرد و او ادامه داد تو واقعا به نیما هیج احساسی نداری در حالی که نگاهش را به بیرون دوخته بود با لجبازی زمزمه کرد
همسریابی موقت هلو پیامهاد که تردیدش را دید
احساسات من بتو مربوط نمیشه اگه جواب سوالمو دادی می برمت خونه پدرت، می دونم دلتنگشون هستی از اینکه همسریابی موقت هلو پیامهاد اینقدر باهوش بود که همه چیز را براحتی می فهمید و به نفع خودش استفاده می کرد حرصش گرفت همسریابی موقت هلو پیامهاد که تردیدش را دید زمزمه کرد: جوابم و ندادی بدون آن که به طرفش برگردد قاطع گفت: قبلا هم گفتم من هیچ حسی به نیما ندارم پس چرا اون جوری رفتار می کنه که انگار ازاحساس تو به خودش مطمئنه چه می دونم شاید فکر می کنه من دوستش دارم
مگه تو بهش نگفتی که هیچ حسی به او نداری من فقط بهش گفتم که مثل یک برادر دوستش دارمَ
پس اونو دوس داری به طرفش برگشت و در چشمان گستاخش زل زد و پر از خشم بی اختیار گفت: نصف دخترای دانشگاه هم تو رو دوس دارن حالا من باید به خاطر احساسی که اون ها به تو دارن برای تو جبهه بگیرم لبخند مرموزی زد وآهسته پرسید: مگه برای تو مهمه؟!
کلافه جواب داد: چی؟ احساس اون ها به من؟!
پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو کنار در خانه پدرش نگه داشت
تازه متوجه شد که چه گفته است با دستپاچگی گفت: برا من .خوب معلومه نه ..اصلا. ..اصلا چرا باید مهم باشه.. با شیطنت نگاهش کردوگفت: گفتم شاید حسودیت شده باشه چرا باید حسودیم بشه، اون ها فقط عاشق ریخت وقیافه ات شدن، درصورتی که هیچ کدومشون نمی دونن تو چه آدم روانی و عوضی هستی با آرامش گفت: اینکه سعی می کنم اززنم در برابر دیگرون محافظت کنم روانیم! با چشمانی گشاده از حیرت گفت: زنم ؟ ازکی تاحالا من زنت شدم! از وقتی که اسمت توی صفحه مشخصات همسرمن ثبت شده وقطعا تا روزی که اون تو باشه ولی تا اونجا که من میدونم و دیدم اسمی ازمون تو شناسنامه هامون ثبت نشده تو شناسنامه تو نه من، وتوهم اگه دست از این بچه بازی هات برنداری قسم می خورم وسط حرفش پرید وعصبی گفت: بچه بازی! کارای من بچه بازیه یا رفتارتو ؟ منو کردی عروسک دست خودت عین خیالتم نیست اگه واقعا چیزی بین شما نیست، پس چرا دوست هات کنار کیوسک بهت تکه انداختند خسته نالید: وای ، چطورباید بگم هیچی بین منو نیما نیست درحالی که نگاهش به خیابان بود خیلی سریع گفت: اینو ثابت کن آشفته گفت: آخه چه جوری؟! بهش بگو زندگیت و دوس داری وقصد جدایی نداری چرا باید دروغی به این بزرگی بگم به خاطر اینکه اون می دونه هیچ رابطه ای بین ما نیست وقراره از هم جدا بشیم، این ذهنیت باعث میشه همیشه به تو امیدوار بمونه وبه راحتی دست از سرت برنداره با لحن جدی و محکمی گفت: من این کارو نمی کنم با غیض گفت: چرا! چون نمی خوای اون ازت ناامید بشه خشمگین به تندی گفت: نه! چون چند ماهه دیگه خلاف این ثابت میشه پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو کنار در خانه پدرش نگه داشت وگفت: پس تا زمانی که اون دست ازسرت بر نداشته از رفتار من شاکی نباش در حالی که پیاده می شد گفت: من نمی تونم دروغی بگم که باعث نابودی غرورم بشه پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو که به خوبی منظور حرفش را گرفته بود گفت: سعی می کنم کارهام روزود ردیف کنم وبیام دنبالت به طرفش برگشت وگرفته و مغموم گفت: یعنی شب و اینجا نمی مونم ؟
نه که نمی مونی؛ می خوای به همین راحتی توافقی بودن زندگیمون لو بره اما من فردا کلاس ندارم، اینجا می تونم یکم استراحت کنم فکر نکنم اونجاهم کسی مزاحم استراحتت بشه نفسش را با حرص بیرون داد و در را بست واز ماشین فاصله گرفت هنوز چند قدم برنداشته بود که پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو درحالی که شیشه طرف شاگرد را پایین می کشید گفت: سایه!!!
دیدگاه همسریابی موقت هلو پیامهار نسبت به او تغییر کرده
با ادا شدن اسمش توسط پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو گرمای عجیبی همه وجودش را فرا گرفت این دومین باری بود که پیامهای کاربران همسریابی موقت هلو طی این چند ماه به اسم صدایش زده بود وچقدر تن صدایش گرم وصمیمی بود. با همان لحن دوستانه کلام با لبخند گفت: دیگه چی شده ؟!
دلم نمی خواد به هوای این دختره، بری خونه این پسره لبخند زیبایش تبدیل به پوزخند شد وگفت: الحق که دیوانه ای. پیامهای کاربران همسریابی موقت هلو هم با لبخند شیرینی گفت: گفتم فقط در جریان باشی بعدا بهونه نیاری، گوشیتو روشن بذار قبل از اومدن بهت زنگ می زنم به بابا مامانت هم سلام برسون لبخند دلپذیر پیامهای کاربران همسریابی موقت هلو همه دلخوری های ساعت قبل را از وجودش پاک کرد. شاد وسرحال با قلبی مملو از عشق به مردی که گاهی مثل دریا مواج طوفانی و گاهی ساکت وآرام بود، وارد خانه شد احساس می کرد رابطه اش با پیامهای کاربران همسریابی موقت هلو به تلخی وسردی قبل نیست واو برای همسریابی موقت هلو پیامهار با بقیه فرق دارد حس می کرد که دیدگاه همسریابی موقت هلو پیامهار نسبت به او تغییر کرده وبه مانند قبل از او متنفر نیست، حالا از بحث کردن با همسریابی موقت هلو پیامهار لذت می برد مثل قبل خوشحال سرش را روی پاهای بی جان پدرش گذاشت وگفت: نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده بود پدر دستی روی مو های نرمش کشید وبا محبت گفت: عزیز دل بابا، خودت می دونی که تو همه زندگی منی، اما چه کنم که اینجوری اسیر شدم وحتی نمی تونم بهت سر بزنم با لبخندی گفت: این وظیفه منه که هر روز بهت سر بزنم، ولی امسال حجم درس هام یکم زیاده ونمی تونم روی هم تلمبارشون کنم می دونم عزیزم. اما اگه یه روز نیای اینجا دل هممون برات تنگ میشه، بیچاره مادرت!
حسابی دست و پا گیرش شدم و نمی تونه بهت سر بزنه، حتما شوهرت میزاره به حساب بی اهمیتی ما این حرف ها چیه بابا، همسریابی موقت هلو پیامهاد اصلا آدمی نیست که به این مسائل بی اهمیت توجه کنه اون پسر خوب وباشعوریه، درست مثل بچگی هاش تودار و منطقی آره اون همین جوره که شما می گید خانواده مشایخ بهت سر میزن