از جا برخاست وگفت: باشه، پس شب بخیر سرش را روی بالش گذاشت، اما فکرش مشغول ودرهم بود و مانع استراحتش می شد، حرف های سایت صیغه یاب و اینکه تنها راه خلاص شدن از دست نیما گفتن واقعیت است یک لحظه آرامش نمی گذاشت. اینکه او به سایت صیغه مشهد علاقه دارد دروغ نبود اما از این می ترسید که پس از جدایی از سایت صیغه مشهد این واقعیت باعث ترحم ودلسوزی نیما شود و اصلا در خودش این جسارت را نمی دید واقعیت را فاش کند نفس عمیقی کشید وتلفن همراهش را رو میز عسلی گذاشت و با فکر و رویای سایت صیغه مشهد سعی کرد
با فکر و رویای سایت صیغه مشهد سعی کرد
فکرش را آزاد کند و بخوابد در عمق خواب فرو رفته بود
که با صدای زنگ تلفن همراهش سراسیمه در رختخواب نیم خیز شد، گیج ومنگ نگاهش رابه اطراف چرخاند، اصلا موقعیت خودش را به یاد نمی آورد، انگار مخش هنگ کرده بود
واصلا نمی دانست کجاست، دست برد وگوشی اش را که هنوز داشت زنگ می خورد را برداشت و خواب آلود دکمه وصل تماس را زد
صدای سایت صیغه من در گوشی پیچید
صدای سایت صیغه من در گوشی پیچید پایین منتظرتم، زود بیا در ذهنش به دنبال جوابی می گشت، اما هیچ نمی یافت که بگوید سایت صیغه یابی هلو دوباره گفت: چی شد، دوباره سایت صیغه من رفتی سایت صیغه من آلود گفت: هان نه نه باخنده گفت: ولی لحن صدات که چیز دیگه ای می گه، می خوای بیام بالا کمی موقعیت خودش را به یاد آورد به همین دلیل گفت: نه.نه خودم میام پایین با لحنی آرامش بخش گفت: پس مواظب پله ها باش سایت صیغه موقت تهران آلود گوشی را قطع کرد و از جا برخاست مقنه اش را پوشید و وسایلش را برداشت و در حالی که پالتویش را روی دستش می انداخت
با تی شرت وشلوار تریکوی که پوشیده بود از اتاق خارج شد ناهید که در سالن بیدار نشسته بود با دیدن او گفت: بیدار شدی عزیزم آره سایت صیغه ایرانیان پایین منتظرمه خوب می گفتی بیاد بالا ساعت چنده؟ از یک گذشته خوب من می رم خداحافظ می خواست از در خارج شود که مادرش با اعتراض ونگرانی گفت: پالتوت و بپوش بیرون سرده سرما می خوری بدون اینکه جواب مادرش را بدهد سایت صیغه موقت تهران آلود از در بیرون رفت ناهید نگران ودلواپس به دنبالش از سالن خارج شد وروی پله ها دستش را گرفت وبه او کمک کرداز پله ها پایین برود سایت صیغه ایرانیان درون ماشین منتظرش بود. با خروج ناهید به همراه سایت صیغه یابی از در حیاط سریع از اتومبیل پیاده شد و به طرفشان رفت وپس از احوالپرسی گرم به ناهید گفت: چرا شما زحمت کشیدید ؟! ناهید در حالی که بازوی سایت صیغه یابی را در دست داشت با لبخندی گفت: دیدم هنوز سایت صیغه یابی تهران آلوده ترسیدم از پله ها پرت بشه سایت صیغه ایرانیان کتاب هایش را از دستش گرفت وگفت: من که نمی دونم این بشرچقد می سایت صیغه یابی تهران می گفت تمام امروز رو کلاس داشته، شام هم درست وحسابی نخورد وخوابید سایت صیغه یاب درب اتومبیل را باز کرد ودرحالی که بازوی سایت صیغه یابی را می گرفت گفت: حالا چرا پالتو دستته ونپوشیدیش خواب آلود نالید: خوابم می اومد، حوصله اش و نداشتم به او کمک کرد که سوار شود وگفت: پس تا سرما نخوردی زودتر سوار شو سایت صیغه یابی سوار شد وسایت صیغه یاب در را بست وبا تشکر از خانم ستوده خداحافظی کرد وبه راه افتاد مقداری از راه را که طی کرد.
نیم نگاهی به سایت صیغه یابی هلو انداخت
نیم نگاهی به سایت صیغه یابی هلو انداخت معصوم تر از همیشه به نظر می رسید
اما با تی شرت وشلواری که پوشیده بود ازسرما در خودش مچاله شده ودر خواب ناز فرو رفته بود. اتومبیل را نگه داشت و با لبخند شیرینی به طرفش برگشت وگفت: آخه چه جور می تونی اینجور راحت بخوابی سگک کمربند را در قفل زد و پالتواش رابه رویش انداخت و با روشن کردن وتنظیم همه بخاری ها به روی سایت صیغه یابی هلو دوباره حرکت کرد
سایت سیغه سراسیمه چشمانش را گشود
در تمام طول راه فکرش مشغول کاری بود که می خواسته انجام دهد، این دختر با این اخلاق منحصر به فرد چه به روزش آورده بود که همه اعتقادات و باورهایش را درهم خرد ونابود کرده بود. کلافه مو های روی پیشانی اش را عقب زد وآهی از عمق وجود کشید، باید روی رفتارش بیشتر از این ها دقت می کرد به برج که رسیدند آرام سایت سیغه را صدا زداما او خوشخواب تر از این حرف ها بود. دوست داشت با محبت تمام او را به آغوش می کشید و تا اتاقش می برد ولی او حتی از رفتارهای خودش هم می ترسید، نباید تا این حد در مقابل این دختر زیبا کوتاه می آمد، این وضعیت به نفع هر دویشان نبود به همین دلیل کمی تن صدایش را بالا برد وبه تندی گفت: نمی خوای بیدار بشی سایت سیغه سراسیمه چشمانش را گشود وبا وحشت گفت: چیزی شده ؟ با لحنی سرد ویخ زده ای گفت: آره رسیدیم. اگه دوس داری همین جا توی ماشین بخواب از ماشین پیاده شد اما سایت سیغه شوک زده هنوز نشسته بود طاقت نیاورد و باتمسخر گفت: پس چرا پیاده نمی شی، نمی خوای که تا بالا کولت کنم سایت سیغه که از بلندی صدایش خواب از سرش پریده بود در حالی که کمربندش را باز می کردپالتو و وسایلش را برداشت وپیاده شد وگفت:
مگه خودم پا ندارم که بخوام سوار کول تو بشم گفتم شاید خودت و به خواب زده باشی که دل من برات بسوزه و کولت کنم جلوتر از او به راه افتاد وگفت: من حتی به تو اجازه نمی دم جنازه ام و هم کول کنی